خاطرات دخترک من

دفتر خاطرات و مخاطرات نفیسه نوروزی

خاطرات دخترک من

دفتر خاطرات و مخاطرات نفیسه نوروزی

درباره بلاگ
خاطرات دخترک من

نفیسه نوروزی هستم و هفت سالمه، این بلاگ را پدرم در بیست و دوم بهمن ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه برایم ساخت تا من خاطرات و دیگر حرف هایم را در اینجا بنویسم.

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لبخند شیرین» ثبت شده است

۱۹ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۴۳

لبخند شیرین

آن روز، همین که شیرین وارد مدرسه شد چشمش به نرگس افتاد. با خنده گفت«سلام!»نرگس هم سلام کردو به شوخی پرسید:«شیرین، دندانت کو؟ آن را در خانه جاگذاشته ای؟»شیرین جواب داد: «موقع خوردن صبحانه، دندانم افتاد.»نرگس گفت: « اگر تو هم مثل من مواظب دندانهایت بودی و هر شب مسواک می زدی، دندانهایت سالم می ماندند و نمی افتادند.» شیری ناراحت شد و خجالت کشید امّا چیزی نگفت.چند روز گذشت. روزی نرگس احساس کرد دندانش لق شده است و تکان می خورد. نگران شد و به یاد دندان شریرین افتاد. از آن پس، بیش تر مراقب تود تا چیزی به دندانش نخورد ولی چند روز بعد، وقتی که شام می خورد، یک دفعه لقمه ی غذا به دندانش خورد و دندانش افتاد. با ناراحتی گفت: «آخ، دندنانم افتاد! حالا چه کار کنم؟»پدرش گفت: «چیزی نیست دخترم. این دندان، دندان شری بود که افتاد. دندان های شیری بچه ها، از هفت سالگی یکی یکی می افتد و به جای آن ها دندان های همیشگی در می آید.»نرگس پرسید: « پس تا وقتی که دندان های همیشگی من درنیامده است، باید از بچّه ها خجالت بکشم؟»مادر نرگس گفت: «چرا عزیزم؟ دندان های شیری همه ی بچّه ها می افتد. تو نباید خجالت بکشی.»نرگس گفت: «آخر، آن روز هم که دندان شیرین افتاده بود، من به او خندیدم و او خجالت کشید.»مادر گفت: «پس حالا بهتر است از او معذرت بخواهی.»نرگس تصمیم گرفت که حتماً از شیرین عذر خواهی کند.
نفیسه نوروزی